Sunday, December 18, 2011

جنبش بی هزینه

14 دسامبر 2011
سایت کلمه که خود را سخنگوی جنبش سبز و میرحسین موسوی می نامد، علاوه بر ضدیت و تاختن بر سرنگونی طلبان، بر همه مقاومتها وخونهای ریخته شده در این دوسال اخیر چشم پوشیده و رهنمود مبارزه بدون هزینه هم میدهد. بدانند که آنچه که اینها نمایندگی می کنند، جنبش وادادگی است نه جنبش سبز. 
جنبش  بی هزینه!
جنبش چیزیم! و کار بی هزینه می کنیم
سوپ جنبش را پر از آب خزینه می کنیم
ما طرفداران صلح و جنبش بی زحمتیم
دشمنی با هرکسی کارش جز اینه می کنی 
گفتمان ما ندارد خرج  و باشد بی خطر
این چنین چرخش مداری را بهینه می کنیم
گفتمان سرنگونی نیست کار عاقلان
سیدعلی را ما دچار خشم وکینه می کنیم
سیدعلی را که نباید بیخودی آزرده کرد
حضرتش را والی شهر مدینه می کنیم
سالها بودیم ما خود راهی خط  امام
بعد از این هم ما همان خط را زمینه می کنیم
خود نبوده نقض قانون اساسی قصد ما
ما همین قانون خود را وصله پینه می کنیم
بر اساس حکم دین و شرع انور، دربدر
هرکه را که دشمن شرع مبینه می کنیم
قطع دست و پا و کشتن حکم شرع انوره
ما قصاص چشم را چون حکم دینه می کنیم
نیست ما را مشکلی با قتل عام سرو و گل
گل نثار آنکه جلاد اوینه می کنیم
سرنگونی خواه را باید بسی تنبیه کرد
سربدارش،  گر که بر جایش نشینه می کنیم

ما به دنیا گفته ایم اهل تقلب نیستیم
لیک یک طوری که کس ما را نبینه می کنیم

ما سر سفره نمی آریم پول نفت را
ماند اگر چیزی از آن، خرج سفینه می کنیم

واردات بنجل از چین نیست ما را مشکلی
شهر پر از بنجلی که ساخت چینه می کنیم

جنبش چیزیم و کار بی هزینه می کنیم
سوپ جنبش را پر از آب خزینه می کنیم




Saturday, November 12, 2011

عجب کشوری داریم .... ها!ا

18 آبان 1390   
عجب کشوری داریم... ها!
کشوری داریم در دنیا تکه
مشکلاتش در حقیقت اندکه
از گرانی نیست در ایران اثر
قیمت جان کمتر از زالزالکه
فقر و بیکاری اساسا کیمیاست
ادعای مشرکین بی مدرکه
هست در هر شهرمون یک حاکمی
صاحب دربارک و سردارکه
رهبری داریم چرچیله خودش
دائما مشغول کشفِ پاتکه
هم هنرمند است و هم صاحب کتاب
قهرمان هوشه، خیلی زیرکه
گاهگاهی هم اگر نی میزند
روشنایی بخش سازش فندکه
یک رئیس جمهور داریم که نگو
بی خودی میگن که ایشان دلقکه
اهل علم و دانش و اهل هنر
عاشق توپ و تفنگ و موشکه
گرچه نبود بر سرش عمامه ای
لیک بیش از جنتی مارمولکه
لشگری از جن بود در خدمتش
هر جنی فرمانده ی یک شهرکه
گرچه سم دارند این جن ها همه
لیک در پاهایشان شلوارکه
دایناسور داریم ما از عهدِ سنگ
خونه شون در شوش، یا گلبندکه
بعضیاشون هم مدرنیزه شدن
کاخِ تابستانشون در قلهکه
یک نفر شیخ احمقِ علم الهدا
ریش و پشمش کاملا از پشمکه
حضرت خرچنگ، احمد خاتمی
شیوه کارش نثار جفتکه
در نمازِ جمعه غوغا می کند
فیل هوا کردن براش بادبادکه
دکتری هم هست، ممد خاتمی است
دکتر وارو زدن با پشتکه
اهل چاخان نیست او در گفتمان
زرتمانش گرچه مشمول شکه
جنتی هم شهره در عالم شده
خاطراتش مال قبل از مزدکه
یزدی و مصباح و این دایناسورا
کرده مار را توی دنیا مضحکه
آی مردم همتی، ایران ما
یادگار کورش است و بابکه
**********
حیف از این ایران که ویران گشته است
پایمال این شریران گشته است
همتی تا ریشه شان را برکنیم
آتشی در خرمن ایشان زنیم



Tuesday, November 1, 2011

هندونه وارد می کنیم

نهم آبان 1390 
( اخیرا روزنامه اعتماد وابسته به جناحهای توسری خورده رژیم نوشته است: بر اساس آخرين آمار، حدود 9درصد از واردات كشور را محصولات كشاورزي به خود اختصاص دادند. واردات ميوه‌ها ،انواع گوشت قرمز ، مرغ ، آبزيان ، محصولات لبني ، تخم‌مرغ، عسل و... ، انواع حبوبات ، چاي ، برنج، گندم، جو و... در نيمه نخست امسال بيش از 65/2 ميليارد دلار بوده است كه چيزي حدود سه هزار ميليارد تومان است. اين در حالي است كه دولت از يك سو با تعويق خريد محصولات كشاورزان ايراني و از سوي ديگر با نشان دادن چراغ سبز به واردات اين دست محصولات، عملا كشاورزي كشور را در تنگنا قرار داده است. مقادير قابل توجهي غلات و انواع ميوه (نه موز و نارگيل، بلكه سيب و انگور و زردآلو) به كشور وارد شدند، حتي باقالا، نخود و حبوبات نيز وارداتي شدند، واردات پياز و سير و موسير به كشور در حالي است كه محصولات كشاورزان ايراني آنچنان كه باب ميل آنهاست خريداري نمي‌شود، نكته زياد عجيبي نيست، واردات جيب عده‌يي را پر مي‌كند و توليد در كوتاه‌مدت ـ كه محدوده هدفگذاري برخي جريان‌هاست ـ زياد سود ندارد.....)
انقلاب ما برای خربزه نبود،
پس هندونه وارد می کنیم
ما برای مسلمین هندونه وارد می کنیم
لوبیا و باقلا و پونه وارد می کنیم
هرکی هرکی نیست کشور، کار ما قانونیه
هرچه را در حیطه قانونه وارد می کنیم
گندم و آرد و خمیر و تافتون و بربری
سیب زمینی، شلغم بی دونه وارد می کنیم
قهوه و نسکافه و ابزار قهوه دم کنی
چای سبز و چائی بابونه وارد می کنیم
هم کباب برگ و هم کوبیده از بهر ناهار
کله پاچه واسه ی صبحونه وارد می کنیم
گرچه برخی مومنین موی سراشون ریخته
ما برای مابقی شون، شونه وارد می کنیم

از دو چرخه تو بگیر و تا برس ماشین بنز
هرکسی هرچیز را می رونه وارد می کنیم
پرتقال و سیب قرمز، هلو و سیب گلاب
هم انار ساوه ی شاهونه وارد می کنیم
هم گلاب قمصر و هم فرش کاشان عزیز
هم کش تنبون و نی انبونه وارد می کنیم
راه دریا و هوایی بسته باشد باک نیست
از طریق قایق و رودخونه وارد می کنیم
صنعت کشور حسابی رشد کرده دوستان
در حمایت بوده گر اینگونه وارد می کنیم
کشوری داریم در صنعت رقیب ژاپنه
ما ز چین، چون دشمن ژاپونه وارد می کنیم
واردات ما رسد روزی به ابعاد کلان
چاه نفت و میدون توپخونه وارد می کنیم
تا بسیجی ها کتابخون شن به فرمان "امام"
از عراق و سوریه چاپخونه وارد می کنیم

نیست در این مملکت خوشمزه تر از اسکناس
هرچه که بدمزه تر از اونه وارد می کنیم
مملکت از چادر و کیف زنونه پر شده
بعد از این ما چادر مردونه وارد می کنیم
ما نه تنها نان و سبزیجات و مرغ یخ زده
بلکه کی-لی-نیک و دارو خونه وارد می کنیم
چون نباشد ظاهرا دیوونه در این مملکت
لاجرم از روسیه دیوونه وارد می کنیم
نیست ما را اشتیاق صنعت بمب اتم
بمب را از کشور بیگونه وارد می کنیم
گاهگاهی هم برای بیزنس مستضعفین
چندتایی کلیه هم ماهونه وارد می کنیم
همچنین از بهر سرداران قاچاقچی مزاج
چائی و سیگار قاچاقونه وارد می کنیم
بابت تنظیم دانشجوی ضد انقلاب
دائما ما کارد آشپزخونه وارد می کنیم
اقتصاد وارداتی حکم شرع انوره
پول دارد توش، پس جانونه وارد می کنیم
انقلاب ما برای خربزه یا نون نبود
پس برای مسلمین هندونه وارد می کنیم
اقتصاد و صنعت ایران اگر از دست رفت
لااقل آباد شد قبر "امام" از پول نفت
--------------
لینک ویدیوی شعرخوانی حسین پویا
http://www.youtube.com/watch?v=JWE4iParFQs
















Sunday, October 23, 2011

دوباره خاتمی ...ا

22 اکتبر 2011 
تلاشهای سید خندان
آهای شیران در زنجیر و زندان
دوباره خاتمی آمد به میدان

آهای قربانیان ظلم و بیداد
دکان خامنه از رونق افتاد

برای گفتمان صد برابر
به میدان آمد آن شیر سماور

آهای کلیه فروشان مبارز
که باشد خونتان یک خورده قرمز

دوباره سید خندان عیان شد
دوباره قیمت کلیه گران شد

رواج صنعت کلیه فروشی
بود از افتخارات مموشی

اگر چه دفعه قبلی چنان شد
یه کم ایشان دچار زرتمان شد

ولی ایندفعه توپه کار سید
پر است از گفتمان انبار سید

شگردش چیدمان مخ زنی بود
بسی مخ زد در آن ایام محدود

زده سید دوباره توی دنده
فراوان میشه کار و نان و خنده

برای خیل بیکاران ایرون
هزاران حکم شرعی داده بیرون

علاج گشنگی هم گفتمان است
سخنهایش همه بی استخوان است

برای اختلاس و خوردمان نیز
شده فن بیانش کاملا تیز

اگر چه اختلاس از بانک جرمه
ولیکن قورتمانش قند و قورمه

اساسا گفتمانش با سوات است
برای سیدعلی آب حیات است

چرا آندفعه این سید خرابید
برای آنکه بی جوراب خوابید

وگرنه گفتمانش بی نظیر است
اگرچه یک کمی ایندفعه دیر است

چه خوبه سید خندان بدونه
بزودی سیدعلی هم سر نگونه







Tuesday, October 4, 2011

سلاطون فساد

9 مهرماه 1390
جنگ و سگ دعوا و جرم و اختلاس
جمله باشد یک حقیقت در اساس
این "سلاطون" فساد است ای عزیز
جنگ و سگ دعوا نباشد این ستیز
جنگ سگها ناشی از وحشیگریست
جنگ اینها خود ز جنس دیگریست
گشته سر تا پایشان غرق فساد
می دهد بنیادشان را پس به باد
چون "سلاطون" ریه یا استخوان
می کشد این مبتلا را  بی گمان
گفت آن دجال اعظم با عتاب
نیست بهر خربزه این انقلاب
آب و برق مفتکی لاکن کمه
معنویات است مقصود همه
معنویاتی که می گفت آن پلید
مملکت را هم به نابودی کشید 

اختلاس و رشوه و فسق و فجور
چشم دنیا را ز حیرت کرده کور
نیست زنده آیت الشیطان پشم
تا ببیند معنویت را به چشم
ای خمینی ای پلید نابکار
از ته چاه جهنم سر برآر
تا ببینی پیروانت کیستند
تا بدانی که چگونه زیستند
می کشند و مال مردم می خورند
دست دزد بینو ا را می برند
ای خمینی ای کلک در زیر ریش
معنویت را ببین با چشم خویش
ریشه های این "سلاطون" بی گمان
باشد اندر کله های پوکتان
این فساد از فقه تو آمد پدید
ورنه دزدیهای اینجوری که دید
لاکن این سکه دو رو دارد یره
روی دیگه بدتر اندر بدتره
زانکه باشد آن، بساط اختناق
که به پا کردی تو همراه چماق
روز اول تو  حسابی زر زدی
روز دوم تو به کشور تر زدی
 
این "سلاطون" از خودت بیرون زده
کشور  از احکام تو شد غم کده
لعنت تاریخ بر احکام تو
تا ابد ملعون بماند نام تو


Saturday, September 17, 2011

رابطه سوراخ موش و سوریه

24 شهریور 1390
من نمیدانم چرا کار جهان اینجوریه                       ای دریغ از سوریه
دیکتاتورها ظاهرا جیم فنگشون مجبوریه                ای دریغ از سوریه
بن علی چون رفت ما گفتیم باشه، بی خیال         خون کافرها حلال
رفتن کفار کلا باعث کیفوریه                              ای دریغ از سوریه
بعد از او هم مهلت حسنی مبارک سر رسید         ریق رحمت سر کشید
هرکسی فرعون باشه رفتنش اونجوریه                ای دریغ از سوریه
مصر و تونس ظاهرا اونورتر از اسپانیان                 مغرب تانزانیان
فاصلاشون تا به ما شصتاد سال نوریه                 ای دریغ از سوریه
فکر میکردم که بعد از مصر و تونس شد تمام         این قیام و اون قیام
حاصلش هم بهر "آقا" باعث مسروریه                 ای دریغ از سوریه
فکر میکردم که حزب اله  بازم حاکم شده             پشت در قایم شده
نونشون تو روغن است و چایشون تو قوریه            ای دریغ از سوریه
ناگهان آمد خبر در لیبی ام غوغا شده                 محشری برپا شده
کار سرهنگ ام تمامه، زرت و زورتش زوریه            ای دریغ از سوریه
شخص "آقا" هم برای مردم لیبی نوشت            طیب اله در بهشت
حقتون یک دولت اسلامی و جمهوریه                 ای دریغ از سوریه
بعد از اون آمد خبر در سوریه دعوا شده                یک کمی غوغا شده
این خبرها بیخوده، بشار اسد گوگوریه                 ای دریغ از سوریه
دشمنان میگن که بشار الاسد هم والسلام           کار او هم شد تمام
زرت بشار الاسد هم ظاهرا قمصوریه                    ای دریغ از سوریه
لاکن "آقا" میگه که سوریه مرز سرخ ماست           این خبرها نیست راست
این شلوغی کار امریکای بابا قوریه                          ای دریغ از سوریه
مرز_ هر رنگی که باشه، سوریه پا در هواست        بعدشم نوبت به ماست
ای خوش آن سوراخ موشی که چراغش توریه          ای دریغ از سوریه



Thursday, September 15, 2011

داستان شیخ و زاغک

این داستان در زمستان سال 1375 در قالب نمایشنامه ای نوشته شده و  در همان زمان بصورت نمایشنامه منتشر شده است.
توی یک  روز گرم     تابستان
در دهی  در کنار   جنگل  بید
زاغکی  غالب    پنیری    دید                  خواست برداردش ولی ترسید
او که   از  زاغکان   دانا   بود                   بال و پر  زد به بام خانه  پرید
سالها خوانده بود علم نجوم                   وضعیت را به زیرکی  سنجید
گفت با خود در این دیار سیاه                  که  بود  کیمیا   پنیر    سفید
در دیاری که  قیمت   شلغم                   شده همسنگ در  و  مروارید
این پنیری  که  از  گرانی  آن                   برق حیرت ز چشم خواجه پرید
اگر  افتاده  در    میان    گذر                   بهر صید است بی شک و تردید
بیشک  افتاده  در  تله اکنون                   هرکه عقلش به این کلک نرسید
باید این دام را زجا   برداشت                   مانع   صید    زاغکان    گردی
دوربینی به چشم خویش گذاشت
آنچه  نادیدنی  است  با  آن دید
 دید  در  زیر  آن  پنیر    بزرگ                  یک مقوا، که  گاه  می  جنبید
از کنارش نخی به رنگ سیاه                  رفته   تا زیر    سایه    یک  بید
سر آن نخ گرفته در دستش                    شیخکی که کباب  می  بلعید
زاغک او را که دید حیرت کرد                   قهقهه زد، به ریش  او  خندید
گفت ای ناقلای معده پرست                 هیچکس حرف این کلک نشنید
گفت با شیخ؛ ای پلید   کلک                 از کلاغان مگر تو را چه رسید
شیخ گفت ای کلاغک ملعون                 ای خبیث    پنیر   دزد    پلید
در کتابای  مدرسه   خواندم                   مطلبی  کز سرم عمامه  پرید
بحث یک دزدی کلان شده بود                عرش اعلا  از  این  خطا  لرزید
"زاغکی   قالب    پنیری   دید
به دهان بر گرفت و زود پرید"
سالها خورده ای  پنیر حرام                     پورسانتت به هیچکس نرسید
باید اکنون  ترا  قصاص  کنم                     تا بگرید  به  حال  تو جمشید
میکنم زاغکان  همه  در بند                     نشوم خر دگر به  وعده  وعید
زاغ گفت ای بزرگ پشمالو                      ای که روبه  به ساز تو  رقصید
مانده حیران ز کار تو شیطان                    شیوه کار تو عجیب  و  جدید
باج می گیری از همه مردم                     داد مردم ز تو به  عرش  رسید
لیک من خود زرنگم  و  دانا                     من  نخواهم ز  مکر  تو ترسید
ندهم من به هیچ شیخ باج                    با شما باید  این  زمان  جنگید
شیخ خندید و گفت ای ملعون
نشناسی مرا  تو  بی  تردید
ورنه این جمله را نمی گفتی                  شد مجازاتت این زمان تشدید
آن زبان را که گفت این کلمات                 باید  از  بیخ  با  یک  اره  برید
زود باش  ای  کلاغک   ملعون                 توبه کن ورنه می شوی تبعید
لیک  باز  آن  کلاغ   بازیگوش                  کرکری خواند و بی جهت خندید
شیخ  ناگه   نگاه  تندی  کرد                 سر  خود  را   دوبار      جنبانید
گفت ای زاغ زشت بد ترکیب                نشناسی   مرا   تو   بی تردید
گربدانی چه نقشه ای  دارم                 تیره گردد به چشم تو خورشید
میدهم روز جمعه  این  فتوا                 که ای جماعت که لات و بی پولید
بعداز این شد حلال گوشت کلاغ
جای گوسفند و مرغ، کلاغ بخورید
این سخن چون شنید آن زاغک               رنگش از ترس مثل ماست پرید
معنی   حرف  آن پلید این  بود                نسل  زاغ   از  اساس   ورمالید
اشک از چشم زاغ جاری شد                 در عوض شیخ  مفتخور  خندید
مات و حیران و منگ شد زاغک               در  همان  حال   مدتی   فکرید
زاغ  بیچاره  اهل  جنگ   نبود                چاره را در درنگ  و سازش  دید
گفت شیخا تو راست می گویی            نکن   از   لطف  خود  مرا  نومید
بعد از  این  هرکجا پنیری  بود               نصف آن مال توست  بی  تردید
شیخ راضی به این معامله شد             زاغ هم دست  شیخ  را بوسید
حکم صادر شد از کمیته شیخ               که از  این  پس  کلاغ  را  نزنید
این  پرنده مقدس است و  عزیز
دایی اش توی جبهه داده شهید
الغرض  شیخ  و  زاغ  دزدیدند                هرچه  میشد  در آن محل تولید
مردم   ده   دچار  فقر  شدند                باد  فقر  و  فساد  و  فاقه  وزید
سایه انداخت ابر غم همه جا                خنده  از ده  فرار  کرد  و  رمید
روستایی   نبود    اهل   کلک               دزدی  شیخ  و زاغ  را  می دید
بود   دانای   عاقلی   در   ده                دل   مردم   از   او  پر   از  امید
گفت  روزی به اهل ده آن پیر               که این بلاها به ما ز شیخ رسید
شیخ  را باید از میان برداشت               تا شود شام  تیره  صبح  سپید
حمله کردند اهل ده با  چوب                شیخ شد کشته و  کلاغ   پرید
بعد از آن اهل ده صفا کردند
بانگ شادی میان ده  پیچید