Wednesday, September 16, 2015

خط قرمزهایی که خامنه ای کشید ولی "گوزید به آب"!


حسین پویا
4 خرداد 94
خط قرمز هایی که خامنه ای کشید ولی "گوزید به آب"! 

خط قرمز می کشم من، ای ظریف
تا شود تکلیف روشن، ای ظریف

رفتی از لوزان به من نارو زدی
باختی بازم به دژمن ای ظریف

خود سزایت بود که گشتی کچل
ریختی از شیشه روغن ای ظریف

گر نکردی توی گوشَت حرف من
می دهی از دست، گردن ای ظریف

هان مکن با بازرس ها مشورت
لج مکن با بنده عمدا، ای ظریف

بیخودی هی توی ذوق من نزن
نیستم بنده از آهن ای ظریف

حقه هم گر می زنی شرعی بزن
هست جایز حقه شرعا، ای ظریف

سانتریفوژی که باشد در نطنز
پر شده از سنگ معدن ای ظریف

سانتریفوژای فردو بهر ما
هست خود اسباب ماندن ای ظریف

هی نکن چاخان برادر، زر نزن
با زبان لال و الکن ای ظریف

هرچه می خواهی بگو تو در ژنو
خفه شو اینجا تو کلا ای ظریف

خط قرمز، قرمز است و گل گلی
نیست سبز و زرد روشن، ای ظریف


Monday, September 14, 2015

شیخ حسین اوباما و شیخ کری

حسین پویا
24 مرداد 94  

بود یک شیخی اوباما نام او
جمله شیخان عالم رام او

چونکه حاکم بود در ملک فرنگ
مردمان را یک کمی می کرد رنگ

هر زمان می کرد بر منبر جلوس
بهر ملت خویش را می کرد لوس

دستیاری داشت نامش جان کری
ماجرا ها داشت چون تام و جری

در سفرهایی که می کرد آن جناب
گفتگو می کرد بی حد و حساب

در یکی از این سفرها در عراق
شد گرفتار دو ملا با چماق

جان کری تا آن دو ملا را بدید
اولش ترسید و رنگش شد سپید

بعد با خود گفت ترسم نا بجاست
ای کری این وقت شب دشمن کجاست

حرفشان را بشنو و دل بد مکن
بی دلیل این حرفها را رد مکن

پس بزد لبخند و گفت اهلا بِکُم
از نجف هستید یا از شهر قم

یک نفر از آن دو تا با دلخوری
گفت لاکن خفه شو ای جان کری

من خودم روح امام راحلم
خون شده از دست امریکا دلم

کشورت از صدر اسلام بزرگ
دشمن اسلام بوده مثل گرگ

ضربه هایی که شما بر ما زدید
واقعا لاکن شما خیلی بدید

توطئه هاتون توی جنگ احد
باعث پررویی کفار شد

آن حمایت ها که کردید از یزید
شد همه یک مار و مارا هم گزید

الغرض یا توبه کن ای جان کری
یا نمیذارم که از اینجا بری



Friday, September 11, 2015

نبرد سیدعلی با روحانی!!


حسین پویا
یازده سپتامبر 2015 

کنون بشنو ای پهلوان داستان
ز روحانی، آن شیخ رُوبَه نشان

چو از انتخابش دو سالی گذشت
یکی نعره زد با نُتِ شیش و هشت

به شورای خنگ نگهبان پرید
کز ایشان کسی جز تقلب ندید

شده آلت دست آسید علی
که از زیر پایم کشد صندلی

ولیکن منم من، فریدون گُرد
دوتا دکترا دارم از آکسفورد

منم صاحب ریش و پشم و کلید
مشو از کرامات من نا امید

نگهبانیت را بینداز دور
الهی بشوید تو را مرده شور

سخنهای اینگونه بسیار گفت
مگر سیدعلی این سخنها شنفت

بفرمود تا مجلس آراستند
ز ساندیس خورها کمک خواستند

بیامد بسیجی ز هر سو به پیش
همه تکسواران شهر شی پیش

به بالای مجلس یکی صندلی
به رویش نشسته خود سیدعلی

نگاهی به آن قوم علاف کرد
به ضرب "اِهِم"! سینه را صاف کرد

پس آنگه بزد نعره ای محتشم
که از نعره اش ریخت مجلس بهم

بگفتا که ای شیخ بی محتوا
سخنهای بیهوده گفتی چرا

شنیدم بسی کرده ای زرت و پرت
گمان کردی اینجا بود شهر هرت

نگهبان بود هرچه  شورا بود
که همواره در خدمت ما بود

بسی رنج بردم در این سالها
که شورا شود خود نگهبانِ ما

بدادم بدیشان بسی سیم و زر
زمین در قم و در کنار خزر

کنون ای پسر کم نما روی خود
بشو موش و برگرد پستوی خود

کلک های کوسه نیاید به کار
از او انتظارات بیجا مدار

از این پس برو کشک خود را بساب
به گفتار بنده نفرما جواب

اگر بشنوم باز زر می زنی
ترا میزنم شصت پس گردنی

چنان با عصا می زنم تو سرت
که مغزت بریزه توی دفترت

گزارشات جنگ تن به تن دیو یک دست و روباه بنفش را متعاقبا در همین جا بخوانید.