Tuesday, March 17, 2009

شعر نوروزی


عید آمد و نوروز

عید آمد و نوروز شد و موسم خنده
ماشین طبیعت زده بازم توی دنده

شادی کن و می نوش که نوروز رسیده
آخوند و زمستان و خزان جمله رونده

بر سفره نوروز بنه سبزه و سوسن
این رسم نیاکان بنما تازه و زنده

فرصت اگه کردی به وطن هم تلفن کن
تبریک بگو برهمه از جانب بنده

عیدی بده و ماچ بکن در عوض آن
ماچیدن یاران نبود هیچ زننده

*******

نوروز شد و عید شد و موسم شادی
هرچند که سرما بزند زور زیادی

شیخی به سر منبر خود گفت که نوروز
رسمی است ز کفار و بود ضد عبادی

بر طرف چمن بلبل سرگشته بدو گفت
ای شیخ تو خود عامل ترویج فسادی

در گوش تو خوشتر بود از چهچه بلبل
واق واق سگ و عرعر یابوی رمادی

قمری ز سر شاخ بزد بانگ که آن شیخ
در غبغب خود بهر چه انداخته بادی

ار آمدن عید برافروخته خشمش
زیرا که زمستان بود از شیخ نمادی

آخوند اگر دشمن عید است چه مشکل
ملت بدهد پاسخ این زشت نهادی

عمری است که چاپیده و سرکیسه نموده
آن شیخ که او داشته یک جیب گشادی

در دولت ملای پدرسوخته ی دجال
ممنوع شده در همه جا خنده و شادی

افتاده چو بختک به سر سفره نوروز
یک احمدی بی سر و بی پا و نژادی

اما چو رسد عید ز ره، ملت ایران
بنماید از اعقاب خودش ذکری و یادی

آنگه بزند در دهن شیخ تبهکار
تا شیخ از این پس نزند حرف زیادی


برای مطالعه نوشته های حسین پویا به وبلاگ وی مراجعه کنید
http://hosseinpooya.blogspot.com/

No comments:

Post a Comment