Saturday, February 21, 2009

چند دوبیتی در باره سفر احمدی نژاد به نیویورک


20 سپتامبر2005
دوبیتی های نیویورک
نیویورک آمدی با کفش آبی....
رفته بودم نیویورک برای تظاهرات علیه حضور پاسدار احمدی نژاد در سازمان ملل. نه به این خاطر که او یک "پاسدار" است، چون در بین بقیه آنهایی هم که به سازمان ملل می روند "پاسدار" زیاد است. خود حضرت بوش یک "پاسدار" است. اول می کشد بعد می پرسد طرف کی بود. امام راحل هم همیشه می گفت: "کاش من هم یک پاسدار بودم". اما این یکی "پاسدار" به عنوان نماینده مردم ایران؛ یعنی ما، آمده بود که سخنرانی بکند. حدس زدم که لابد برای اثبات تروریست نبودنش یک دست لباس صورتی و یک جفت کفش آبی باید پوشیده باشد. مرده شور قیافه اش را ببرد که با اون دک و پوز آدم را به یاد لاجوردی می اندازد. دیدن شکنجه گر و جلاد بدقیافه یک جور عذاب مضاعف است.
خیلی های دیگر هم برای تظاهرات آمده بودند. به دعوت مجاهدین و شورای ملی مقاومت نزدیک به ده هزار نفر آمده بودند. بسیاری شان جوانان پرشور بودند. دمشان گرم. اینجوری نشان دادند که احمدی نژاد نماینده مردم ایران نیست. او در مصاحبه ای گفت که خبری از ایرانیان تظاهرات کننده نبوده و او چیزی ندیده. ظاهرا تیر خلاص زدن آدم را کور و کر هم می کند.
بقیه هم بودند. حزب کمونیست کارگری هم میز کتاب بزرگی داشت ولی خبری از هوادارانشان نبود. نمیدانم چرا. مطابق آنچه در تلویزیونشان میگویند می بایستی هواداران زیادی داشته باشند. راست یا دروغش به گردن خودشان اما اینجوری آدم در گفته هایشان در خصوص داشتن حمایت گسترده هموطنان کمی!! شک می کند. در یک زاویه دیگر محل تظاهرات، سلطنت طلب ها هم بودند. چهارصد پانصد نفری میشدند. با متوسط سنی بالای چهل سال. یکی از سخنرانانشان حرف بسیار جالب و پرمحتوایی زد که حیفم می آید برایتان نگویم. ایشان ضمن قدردانی از مجاهدین که در کنار آنها (با فاصله چند متر) تظاهرات دارند و کاری به کار آنها ندارند، گفت که زمان آن رسیده است که مجاهدین و هوادارانشان؛ یعنی همان ده هزار نفر، به صف مردم، یعنی همان چهارصد پانصد نفر سلطنت طلب که عکسهای رضا پهلوی را بلند کرده بودند بپیوندند (بدون شرح!!).
از این هم که بگذریم، چندتا دوبیتی توی راه گفتم که در زیر می خوانید. امید وارم خوشتان بیاید.

نیویورک آمدی با کفش آبی
ای احمدی نژاد گردن گلابی
الهی ریشه ریشت بسوزه
که محصولی نداره جز خرابی

نیویورک آمدی لنگر نداری
چرا فکر اتم بر سر نداری
مگر یو – ان به تو اخطار داده
تو رویی کمتر از اکبر نداری

به یو – ان آمدی فکر نمد کن
بگو یا حضرت شیراک مدد کن
برای جرمنی هم نفت بفرست
سه ملیون بشکه خیرات اسد کن

به یو – ان آمدی با آه و ناله
مواظب باش نیفتی توی چاله
تو اون آدم کش خط امامی
که هم تیر می زنه هم بی خیاله

به یو – ان آمدی با پای خسته
به همراهت یه مشت گردن شکسته
ولی ایرانیان با شرافت
می ریزن رو سرت خاک بسته بسته

No comments:

Post a Comment